Tuesday, March 4, 2008

بله


این روزها مثلا قرار است زود بگذرد تا روز معود یعنی روز سفرم فرا
. برسد

.اما خوب زیادی کش می آیند این روزها

،عکس که اصلا نمی گیرم، طراحی ام بهتر شده

.این را امروز استادم گفت

تمرین می کنم در کارهایم آنچه در ته دلم دارم و بر زبان نمی آورم را فریاد
. زنم

،کاغذ زیاد سیاه می کنم

.تقریبا روزی یکبار اشکم در می آید

.تمامِ روز و شب دلتنگم

.گلهای لاله ی کنار تختم بی حال شده اند، که حرصم را بیشتر در می آورد

.صبح ها سرعال با شیر می خورم

.از شبِ زفاف و نامشروع و تکراری می نویسم

...

از همه جا و به هیچ کجا می روم

،اما

.هیچ چیز عوض نمی شود

.حتی اگر مثلِ فائزه برای چندمین بار فراتر از بودن با حتی نبودن را بخوانم

.اصلا کلافه ام این زورها

.می خواهم زودتر بیایم ایران

.چو ایران نباشد جانم نیست

کدام ایران؟

کدام جان؟

کدام من؟

...


.خب دیگر گلایه بس است


می خندم

می خندم

می خندم