Thursday, June 7, 2007

تو یا من؟ ما

خالی و خالی، شلو غ و پر سر و صدا ، اصلا بی هیچ صدا. کله ی شلوغ و بی در و بی پیکرم هم روی تنم سنگینی می کند. من که به همین بهانه های کوچکی که خودت می شناسیشان خوشبختم، و با همین دستانی که همیشه از دستان تو کوچک ترند و خواهند بود می خواهم تو هم باشی و احساسش کنی. و من با همین بهانه های کوچک و بی اهمیت انگاشته شده روزی در جایی آن قدر دور که ستاره هم ندیده اش خواستم که باشی ، که باشم. و حالا باز هم من که خسته ام از دست خودم و خودم که تنهاست از دست من.
تو کجا بودی؟ از کجا آمدی؟ تو که انگار کوله بارت از هزار مسافر سنگین تر است و این من کوچک که می خواهم با تو به دوش کشم تا سبک باشی ، تا سبک باشم. و تو آمدی از بین همان راه نا دیده ، که چه متبرک است نامت و وجودت. تو که از تاریخ آمدی و نجات دهنده ای و من کوچک که می خواهم با تو باشم تا بیاموزم.
قدر همه ی همین بهانه ها و لحظه ها، قدر همه ی آن ستاره هایی که تو هم می شناسیشان دلم می خواهد این روزها تمام شوند و دیگر نباشند، که دیگر نیایند و هرگز و هرگز تکرار نشوند،
دستانت را باز احساس کنم و تپش قلبت را بشنوم که با گرمای نفس هایت روحم را می نوازد و من در تو گم شوم، که هیچ کس جز خودت توان یافتنم را نیابد.
.تو یا من؟ ما.
. ما بودنمان را می ستایم