آرامش
Friday, December 12, 2008
Souvenir
در لبخندش نقشِ هزاران زندگی نشسته بود
و
چشم هایش حرف ها می زدند...
به من تکه پارچه ای سبزرنگ داد
و،
رفت...
پیرِزن
Dans ses yeux je lisais beaucoup de choses…
مرداد هشتادوهفت گیلان.ایران
Newer Post
Older Post
Home