Saturday, May 17, 2008

او


.عاشقش شدم
.خیلی ساده، خیلی سریع

.با هم استخدام شدیم، اما او پستش از من پایین تر بود
.هر روز باهم می رسیدیم، هردو سوارِ یک اتوبوس می شدیم
.هر روز یک دست لباس می پوشید و همیشه رنگهای روشن
.موهایی مرتب، صورتی اصلاح شده

.اولین باردراتاقِ رئیس با هم حرف زدیم
.به یک اتاق منتقل شدیم


.مرا آقای ... صدا می زد، نه به نامِ کوچک
.و من تمامِ مدت اسمِ کوچکش را در ذهن تکرار می کردم

،بهترین بود. نزدیک ترین همکار،صمیمی ترین دوست
.خالص ترین عشق

.همه چیز زمانی خراب شد که به خودم جرات دادم و به او گفتم

.متاسفم، من زن دارم

.فردایش استعفاء دادم

...

عاشقش شدم
.خیلی ساده، خیلی سریع