Thursday, November 22, 2007

هوا سرد شده


از پله ها بالا می روم
قفل در را چندباره چک می کنم.

تقویم را نگاه می کنم،
روی دیروز را دوباره خط می زنم.

به ساعت نگاه می کنم،
چند دقیقه از وقت هر شب گذشته.

به کنجی پنجره دست می کشم.
ماشینی خواب خیابان را مخطل نمی کند.

فردا صبح چمن ها یخ زده خواهند بود.

خواب تو را می بینم...