.این مسافر منم، سفر کرده به شهر خاطرات از یاد رفته
.خانه های پر آذین، خالی از گرما
.این سفرکرده منم، سفر کرده بی تو، در تو و همواره با تو و در درونت
این جا نیستی و انگار هر روز از خواب تو بیدارم می کنی
در منی و در کنار من
.عشق های پریده رنگ ، اصلا بی رنگ
راستی هرگز نگفتی عشق برایت چه رنگی دارد. که عشقت به من چه رنگی دارد
چه کسی گفت قبل از غروب، و بعد از طلوع؟
چه کسی گفت من نیستم اما تو هستی، چرا؟
.هیچ کس، هیچ کس نگفت
.انگار که خواب دیدم،خواب بودم و تومثل همیشه بیدارم کردی، آرامم کردی
،تو گفتی هستی تا باشم، می مانی تا بمانم. من گفتم هستم تا باشی
.می مانم تا بمانی
.ما گفتیم، ما شدیم