Thursday, January 25, 2007

سفر




.رفتم سفر

.مدت زمانی بس طولانی نبودم
...رفتم
.آروم، آروم توی تاریکی گم شدم. زیر لب ذکر گفتم، غزل خووندم، دور خودم چرخیدم و چرخیدم
،دستام رو دراز کردم رو به آسمون تا ستاره بچینم، خدا دستام رو گرفت، روی پاهای خدا نشستم
.گرم شدم،بغلم کرد و آروم شدم
.آروم،آروم توی تاریکی رفتن،زیر لب ذکر گفتن و توی دل غزل خووندن، آدم رو عاشق می کنه


،من انسانی عاشق

،محتاط

،رها

و مهربان با خود

.هستم،هستم،هستم