
.رفتم سفر
.مدت زمانی بس طولانی نبودم
...رفتم
.آروم، آروم توی تاریکی گم شدم. زیر لب ذکر گفتم، غزل خووندم، دور خودم چرخیدم و چرخیدم
،دستام رو دراز کردم رو به آسمون تا ستاره بچینم، خدا دستام رو گرفت، روی پاهای خدا نشستم
.گرم شدم،بغلم کرد و آروم شدم
.آروم،آروم توی تاریکی رفتن،زیر لب ذکر گفتن و توی دل غزل خووندن، آدم رو عاشق می کنه
،من انسانی عاشق
،محتاط
،رها
و مهربان با خود
.هستم،هستم،هستم
...رفتم
.آروم، آروم توی تاریکی گم شدم. زیر لب ذکر گفتم، غزل خووندم، دور خودم چرخیدم و چرخیدم
،دستام رو دراز کردم رو به آسمون تا ستاره بچینم، خدا دستام رو گرفت، روی پاهای خدا نشستم
.گرم شدم،بغلم کرد و آروم شدم
.آروم،آروم توی تاریکی رفتن،زیر لب ذکر گفتن و توی دل غزل خووندن، آدم رو عاشق می کنه
،من انسانی عاشق
،محتاط
،رها
و مهربان با خود
.هستم،هستم،هستم